میخواستم وقتی رفتی بنویسم به یه عالمه حرف فکر میکردم که نمیشد گفت یه عالمه شاعرانه نانوشته واست داشتم که بنویسم انگار ابر سیاهی روی همه شون سایه انداخت... الان فقط منم و این خونه و تنهایی و یه عالمه بغض یه عالمه بغض که تو گلو بمونه و بمونه و بمونه،یه عالمه درد روی بقیه دردام... الان منم و تصویر اون ,گفتنی,نیست ...ادامه مطلب
دیشب یه عالمه حرف زدیم،تو فکر میکردی من ناامیدم اما من سعی میکردم واقع بین باشم... بهت گفتم تو باید زندگیتو کنی، گفتم شرایط من با تو متفاوته،جامعه ما یه دختر با شرایط منو متفاوت میبینه... نه تو حرف منو قبول کردی نه من حرف تورو... تا 4 صبح بیدار بودم و فکر میکردم، هنوز هم بر این باورم که جامعه ما دید, ...ادامه مطلب